انتخاب اوباما برای بسیاری از افراد بارقه ای از امید به تغییر را پدید آورد.او که با شعار تغییر پا به عرصه انتخابات گذاشت ، ویژگی های خاصی داشت که به سرعت توجهات به او جلب شد.سیاه پوست بودن او ،این که وی فرزند یک مهاجر کنیایی است، اسلام پدرش در یک مقطع،سابقه زندگی او در اندونزی ، پر جمعیت ترین کشور مسلمان و مسائلی از این گونه ،همه دست به دست هم می دهد که بسیاری از افراد آمدن اوباما را دلیل بر تحولی اساسی در سیاست خارجی ایالات متحده به نفع ایران و جهان اسلام بدانند.او در اولین نطق رسمی اش چنین گفت:
آیا در واقع چنین رویه ای در پیش رو است؟اکثرا در پاسخ به این سوال دو طیف پاسخ داده می شود که عبارتست از:
این نگاه بر این مساله تاکید می کند که اوباما مظهر تحول اساسی سیاستها پس از نو محافظه کاران است. در این رویکرد
نگاه این است که اوباما با پیش زمینه شخصی و خانوادگی خود ،به همراه فرهیختگی نسبتا بیشتر نسبت به بوش، از سیاستهای تندروانه خود نسبت به جهان اسلام فاصله گرفته و در واقع ما با نوعی چرخش جدی در سیاستهای خاورمیانه ای آمریکا روبرو هستیم .در این نگاه اوباما به مثابه تداوم حرکت اجتماعی اصلاح طلبانه مارتین لوتر کینگ و مالکوم ایکس تفسیر و ادراک می گردد.تجانس او با اقلیت قومی و دینی ایلات متحده نیز موید این امر ذکر می گردد. این نوع نگاه در پیش از به قدرت رسیدن او در جهان اسلام و ایران طرفدار داشت .
این رویکرد دقیقا خلاف رویکرد پیشین است.ضرب المثلی که طرفداران این رویکرد استفاده می کنند این است که سگ زرد برادر شغال است!مفروض بنیادین این نگاه این است که با تغییر روسای جمهور آمریکا تغییری در سیاستهای آمریکا پدید نمی آید و رییس جمهور هر کسی که باشد تحت سیطره سرمایه داری بین الملل،تجار اسلحه و نفت و لابی های مختلف قدرت است.لذا اوباما تفاوتی با بوش و سایرین ندارد.لذا شعار تغییر که او در انتخابات سر می داد عوام فریبی بیش نبوده و نمی توانیم امیدی به تحول در ایالات متحده داشته باشیم.
به نظر نگارنده هر دو رویکرد فوق دچار مشکلات شناختی و تفسیری از سیاست خارجی و ساختار تصمیم سازی در ایالات متحده بوده و نمی تواند به تنهایی به عنوان منطق تفسیر آینده آمریکا مورد استفاده قرار بگیرد. واقعیت به نظر می رسد در جایی خاکستری بین این طیف سیاه و سفید نهفته باشد.بر اساس مطالعات انجام شده تصمیم سازی سیاست خارجی در ایالات متحده تابع مولفه های زیر است:
ایالات متحده دارای ساختارهای نهادینه شده تصمیم سازی و تصمیم گیری است.نهادهای مشخص با شرح وظایف معین این فضا و زمینه را به وجود می آورد که تصمیم سازی ها بر مبنای صرف نظرات شخصی افراد نبوده بلکه مطالعات سیاستگذارانه بر مبنای تعریف موضوع و ارائه راهکارهای مختلف در دستور کار باشد.در آمریکا بر خلاف بسیاری از کشورهای جهان سوم که با تغییر هیات حاکمه کل سیاستها دچار تغییر می شودو صدر تا ذیل مجریان تغییر می یابند،تغییر دولت به تنهایی نمی تواند عامل یک گسست جدی از سیاستهای پیشین باشد.
یکی از اصلی ترین ویژگی های سیاست سازی در ایالت متحده و جود گروه های نفوذ و فشار است.لابی های مختلف در آمریکا و نهادهای تصمیم ساز این کشور و جود دارد که می کوشند سیاستهای ایالات متحده را بر مبنای نیازها و اهداف خود تغییر دهند.در تاریخ سیاست خارجی آمریکا می توان به گروه های فشار ضد شوروی،ضد کوبا،طرفدار اعراب حاشیه خلیج فارس و لابی طرفدار اسراییل اشاره کرد.هر کدام از این گروههای فشار در راستای منافع خود گام بر می دارند و سیاستهای خاص خود را دنبال می کنند.واقعیت مهم اما این جاست که لابی صهیونیستی فعلا از نفوذ و اقتدار فراوانی در ایالات متحده برخوردار است. در این راستا می توان به گروه آیپک که بزرگترین لابی صهیونیستی است اشاره کرد. در عمل این لابی با تعیین و تقویت عناصری مثل دنیس راس مسئول پرونده ایران،رام امانوئل مسوول کارکنان کاخ سفید و ... می کوشد اهداف خود را محقق سازد.
لابی صهیونیستی با تعیین و تقویت عناصری مثل دنیس راس مسئول پرونده ایران،رام امانوئل مسوول کارکنان کاخ سفید و ... می کوشد اسراییل گرایی در سیاست خارجی آمریکا را محقق سازد.
در سیاست خارجی آمریکا مراکز تحقیق و توسعه از اهمیت فراوانی برخوردارند. مراکز تحقیق و توسعه می کوشند تصویری عینی تر از واقعیت های جهان خارج ارائه کنند.دهها مرکز دانشگاهی و پژوهشی می کوشند که شناخت درستی از اقدامات ایالات متحده و نتایج آن ارائه نمایند.اگرچه این مراکز در دوره بوش تا حدی فعال بودند اما با توجه به رویکرد علمی تر اوباما، تاثیر این مراکز و دانشگاههیان افزون تر خواهد شد.البته این شناخت نیز تحت تاثیر برخی محدودیتهای شناخت شناسانه و عدم بی طرفی علمی مخدوش خواهد شد.
امروزه افکار عمومی آمریکا هم توسط سیاستها ساخته می شوند و هم سیاستها را می سازند.در حال حاضر افکار عمومی به شدت تحت تاثیر بحران اقتصادی آمریکا و پیامدهای آن می باشد.لذا در کوتاه مدت اوباما بایستی به این مساله بپردازد و کسی وی را را به خاطر بی تحرکی در سیاست خارجی محکوم نمی کند.اما در میان مدت و بلند مدت اوباما نمی تواند نسبت به و عده های خود بی تفاوت بماند.چرا که این امر باعث از دست رفتن کرسیهای حزبش در کنگره و درآینده انتخابات ریاست جمهوری می گردد. در عین حال نباید انتظار تغییرات شدید داشت .رییس جمهور آمریکا نمی تواند هنجارهای اکثریت مردم آمریکا را نقض کند.
بر خلاف رییس جمهور پیشین آمریکا که وابسته به مسیحیان تندرو و با گرایشهای ایدئولوژیک مسحیت صهیونیستی بود،رییس جمهور فعلی مسیحی معتدل تری است.ضمن این که او شناخت به نسبت کاملتری از اسلام نسبت به سلف خود دارد.بوش تا قبل از ریاست جمهوری فقط به مکزیک مسافرت کرده و افق دید بسیار کمتری داشت.در حالیکه اوباما ضمن تحصیل در هاروارد و اخذ مدرک دکترا چه در کودکی و چه تا پیش از ریاست جمهوری تجربه تعامل بیشاری با جهان دارد. ضمن اینکه روحیه عدم سعه صدر بوش تعصب او با تعلق اوباما به یک اقلیت قومی کم رنگتر خواهد بود.
هر کدام از فاکتورهای فوق به نحوی سیاست خارجی آمریکا را در قبال ایران به صورت خاص و جهان اسلام به صورت عام شکل داده و در محدوده خاکستری قرار می دهد.این مساله نحوه تعامل ما و او را مشخص تر خواهد کرد.ما باید با او و تصمیماتش آشنا باشیم.
با توجه به عوامل فوق به نظر می رسد اولویت اوباما در کوتاه مدت بحران اقتصادی آمریکا باشد.حل این مشکل و یا کمرنگ سازی آن برگ برنده دموکراتها است. در قبال جهان اسلام نیز نباید انتظار تغییرات بسیار شگفت انگیز وبنیادی را داشت.اما قطعا آمریکا برخی اقدامات تبلیغی و پرستیژی را برای بهبود وجهه خود در جهان اسلام انجام می دهد.با توجه به نفوذ لابی صهیونیستی و حساسیت پرونده هسته ایران نمی توان در کوتاه مدت به رویکرد مثبت امیدوار بود.اما احتمال در گیری نظامی ایران و آمریکا کاهش یافته است.در نهایت تصمیم اصلی سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران گرفته می شود و اوباما فعلا وقت کشی خواهد کرد.